مجله آنلاین درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان سرت را میکنی توی مانیتور لپتاپ و پشتت قوز میکند و هی تیلیک تیلیک صدای دکمه ها را درمیآوری. این می شود ملاقات با مادربزرگ! به تو می گویم: «عزیزم. یک لیوان شیر ولرم با عسل می خوری؟» بی اختیار این جمله را تکرار می کنم. می گویی: «وا! عزیز جون نکنه می خوای منو بفرستی قصابی!» من عاشق این بودم که وقتی با مادربزرگم هستم باهم آشپزی کنیم و کلوچه و کیک بپزیم. برای این که سرت را از توی لپ تاپ خارج کنی و حواست را به من بدهی می گویم: «مادرجان بیا باهم کیک شکلاتی که دوست داری بپزیم.» خودت را به آن راه می زنی و می گویی: «آخ! کاش سر راه گرفته بودم!» حوصله ام سر می رود. پشیمان می شوم از این که به مادرت گفته ام نوه ام را بفرست می خواهم ببینمش. تو هم که آن دستگاه را از خودت دور نمی کنی! به تو می گویم: «مادرجون می خواهم بروم سر کوچه نان بگیرم . هستی یا می خواهی بروی؟» با خوشحالی می گویی: «”‹ من ”‹”‹با دوستام قرار دارم، داشتم می رفتم.» یادم می آید که چقدر عاشق مادربزرگ و پدربزرگم بوده ام و امروز چقدر تو از من دوری. انگار یک تاریخ بین ما فاصله است. مادربزرگ بودن اما امروز ما با نوهها چه رابطهای داریم؟ این جامعه شناس می افزاید: برای این که دو نسل به هم نزدیک باشند، باید فرهنگی نزدیک به هم داشته باشند و فرهنگ ضامن رفع نیازهای بشر است، اما وقتی نسل نو به نسل قدیم احساس نیاز نکند ممکن است او را به کلی کنار بگذارد. وی در ادامه می گوید: وقتی خانه های ما کوچک می شود جایی برای مادربزرگ ها و پدربزرگ ها نداریم. وقتی دو شیفت کار می کنیم، یک روز تعطیل فقط استراحت می کنیم و”‹ وقتی برای رفت و آمد با بزرگ تر های خانواده نداریم و وقتی نسلی جدا افتاده از خانواده می شویم، دیگر اعتقادی به رفت و آمد با بزرگ ترها نداریم و طبیعی است نسلی که از ما به جا می ماند بیش از چند قرن از بزرگ ترهای خانواده احساس فاصله می کند. به این ترتیب فردای ما این گونه تعریف می شود: روزگار پیرزن ها و پیرمردهای تنها و خم شده روی همدم های دیجیتالی! اگر شما هم یک پدربزرگ یا مادربزرگ باشید با نسل سومی ها و نسل چهارمی ها چطور دوست می شوید؟ مامان دوم همه پیک نیکهای ما حمید سنایی پدربزرگ هفتاد ساله ای است که یک ون دارد و با آن کار می کند. او می گوید: من همه خانواده را که شامل سه دختر و پسر و شش نوه می شود با ون خود ماهی یک بار به گردش می برم و در فضای طبیعت خیلی به ما خوش می گذرد. با بچه ها تجربیات قدیمی را تازه می کنیم و یاد زمان هایی را که در جنگل اتراق می کردیم، زنده می کنیم و برایشان از آن روزها می گویم. آنها مرا خیلی دوست دارند و هر هفته پیش من می آیند. محبت فراموش نمیشود به زبان آنها ادیبی می گوید: اگر بچه ها زبان تو را نفهمیدند وقت آن است که زبانت را عوض کنی چون آنها فردا هستند و تو دیروزی و باید دیروز را به زبان آنها ترجمه کنی. من سعی می کنم برای فراگیری زبان نوه هایم به روز باشم. زمان پیوند نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان online و آدرس avazak20.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. |
|||
|